خاطرات جراحی فک

تجربه های خودم رو از جراحی ای که داشتم مینویسم...برای هرکسی که نیاز به این اطلاعات داره

خاطرات جراحی فک

تجربه های خودم رو از جراحی ای که داشتم مینویسم...برای هرکسی که نیاز به این اطلاعات داره

۱۴
مهر

الان حدود یک سال و دو سه هفته از عملم میگذره

کوچیکترین مشکلی ندارم... فقط اینکه هنوز دهنم به اندازه قبل عمل باز نمیشه... 

از پارسال اصلا به وبلاگ سر نزدم الان دیدم برام کامنت گذاشته بودین که واقعا شرمنده

ایمیل میزارم واستون اگه باز سوالی بود بهم ایمیل بدید

براکت های فک بالامو دراوردم و بسی خرسندم!

فک پایین اما هنوز یه ذره کجه... که خیلی دقت میخواد تا متوجه بشی

همین :)

فقط اگه سوالی دارید لطفا ایمیل بزنید

ممنون

email: zeinabamjadian98@gmail.com

۳۰
شهریور

خب سلام... خوش اومدین به وبلاگم... اول از همه یه سری توضیحات رو راجب به فکم و موقعیتش و اینا بگم

فک من هیچ نشانه ی خاصی نداشت... جز اینکه وقتی 6 سالم بود دکتر به مامانم گفته بود فکش انحراف داره و باید درست شه که توجه آنچنانی نکرده بودن

تقریبا 12-13 سالم بود که دیدم توی فک بالا یه دندون داره به صورت نهفته رشد میکنه...چون زیاد دیده بودم اطراف خیلی بهش محل ندادم...ولی کم کم که بیرون میومد خیلی تو ذوق میزد و حتی گاهی اذیت هم میکرد... به دلیل ترس وحشتناکی که از دندون پزشکی و کلا دکتر دارم :))) سعی میکردم بیخیالش شم

تا اینکه عزمم رو جزم کردم و رفتم که به پیشنهاد خانواده ، اون دندون رو بکشم...

اما کل مسئله از همینجا شروع شد که نمیتونستن اون دندون رو بکشن چون توی استخون فک بود و باید ارتودنسی میشد

خلاصه به هر گیر و گور ما رفتیم واسه ارتودنسی... (بماند که برای اونم چقدر کولی بازی دراوردم ^_^ )

اواخر 16 سالگی ارتودنسی رو شروع کردم... از بالا دوتا دندون کشیدم.. و بعد از یک سال و نیم ، دکتر فرشاد مرادی که ارتودنتیستم بود ، گفتن فکت نیاز به جراحی داره... و فک بالات کم رشد کرده پس فک پایینت رو باید ببریم عقب

منو میگی :| سکتههههه :| چون چندسال پیش داداشم یه جراحی فک داشت که البته اون بیماری" آملوبلاستوما" بود و هیییچ ربطی هم به این کار من نداره اما خیلی اذیت شدیم هممون...ولی خب من که از دنون پزشکی هم میترسیدم حالا پاشم برم اتاق عمل؟ عمرا... خانواده هم بدتر...مخصوصا بابام :| ته نغاری هستیم بهرحال

خلاصه گذشت و من مجبوووور شدم تن بدم به این کار -_- دندونام که مرتب شدن خیلی بیشتر تو ذوق میزد که فکم جلوعه... 

قرار شد بعد از کنکور برم سراغ کارای جراحی فک پایین ، که به هر دلیلی عقب افتاد... اما تو همون سال ، به دکتر قادرمرزی معرفی شدم و ایشون گفتن که بعله :| باید هردوتا فکت رو جراحی کنیم نه فقط پایین :|

و تازه رسیدیم سر مخالفت های بابا :))))) 

هر 4 تا دندون عقلم رو که هنوز درنیومده بودن جراحی کردم... و تقریبا دیگه آبدیده شده بودم برای درد

تا اینکه رسیدیم به تابستون امسال و جدی شدن کارای جراحی...که بازم بابا هی اصرار میکرد فقط فک پایین...من و دکتر میگفتیم هردو... حالا بین خودمونم بمونه که اصرار من برای هردو فک این بود که دکتر قادرمرزی گفتن اگه فک بالاتو جراحی کنیم دماغت یه مقدار سربالا تر میشه و دیگه هم نیازی به جراحی بینی نداری  اما خب اینو که به بابا نمیگفتم :))) چون به شدت با عمل زیبایی مخالفه 

تا اینکه دو سه جلسه بابا رو بردم پیش دکتر و متقاعد شد که اگه فقط فک پایینم باشه دیگه فضایی واسه زبونم نمی مونه و بعدا مشکلات بدتری به وجود میاره و از این حرفا...

و اینگونه شد که اسم من رفت توی لیست جراحی...

(اصطلاح پزشکی شو نتونستم یاد بگیرم...اما فک بالام عقب بود و فک پایینم جلو)

۳۰
شهریور

توی تاریخ جمعه 24 شهریور 96 تو بیمارستان بستری شدم... و فرداش جراحی داشتم...شب شام نخوردم و تا 12 فقط مایعات...از 12 به بعد هیچی

شنبه 25 شهریور ساعت 6 صبح لباس اتاق عمل رو پوشیدم... باید استرس میداشتم ولی چون خوابم میومد دیگه راهی برای استرس نمونده بود 

بردنم توی یه اتاقی...که غیر از من چندنفر دیگه بیمار هم بودن... ازمون یه سری تست هارو میگرفتن... یه سری سوالات و اینا.. اونجا دوباره آنژوکت منو عوض کردن چون اون خانومه گفت که شاید اون دستت به درد اتاق عمل نخوره (آنژوکت اولی که واسم زدن آبی بود چون رگام خیلی باریک بود و به سختی هم پیدا میشد)

تقریبا ساعت 9 منو با ویلچر بردن تو اتاق عمل :))))) هیجان انگیزترین قسمتش بود بخدا 

رو تخت دراز کشیدم ...یه سرم برام وصل کردن ، چندتا از اون چیزا که ضربان قلب رو میگیره گذاشتن روی بدنم...و همچنان منتظر موندیم که متخصص بیهوشی بیاد... خیلی ام آدم خونوکی بود :| پرستار های اتاق عمل هم اصللللا مناسب نبودن...حوصله نداشتن و بد عنق...یکی شونم که بالا سر من نشسته بود شادمهر گوش میکرد :|

اما من دلم به خود دکتر خوش بود... متخصص بیهوشی اومد توضیح داد که الان یه ماسک میزاریم رو دهنت ، یه سوزن کوچیک میزنیم تو گلوت و شلنگ رو از تو دماغت میفرستیم توی ریه ت...نترس :|

یکم نگاش کردم و گفتم درد داره؟ گفت نه :| بعد یکی دیگه اومد یه ماسک گنده رو چپوند رو دماغم و گفت نفس بکش...حالا من حتی چشامم زیر ماسکه بود   کشیدم کنار و بیشتر فشار داد گفت نترس نفس بکش :| انگار داشت مرغ سر میبرید :)))))))

تا به خودم اومدم دیدم عه..یکی هی داره اسممو صدا میزنهو میگه اب دهنتو قورت بده اینا

فهمیدم که بعله توی اتاق ریکاوری هستم...ولی انصافا خیلی اتاق شلوغی بود ارامش نداشتیم اصلا :)))) اسممو پرسید و گفت تویی ؟ یه چشممو باز کردم خاستم بگم اره...گفت فکت فیکسه حرف نزن... زنگ زدن بخش دوتا پرستار فرستادن و منو جابه جا کردن بردن تو بخش...

حس خاصی نداشتم....یکم سنگین بودم فقط... خانواده بالا سرم و اینا...هیچ تصوری هم از قیافه م نداشتم فقط اینکه حس میکردم دور صورتم تور گذاشتن و گاز استریل

پرستار اومد بالا سرم و گفت تا وقتی خودمون نگفتیم هیچی نباید بخوره...

و من فک کنم خوابم برد...

بهم سرم وصل کرده بودن و شدیدا هم جای آنژوکتم درد میکرد... اما حال نداشتم کاری کنم

تقریبا 10 - 11 شب بود که پرستار اومد گفت مایعات سرد بدین بخوره

داداشم با گوش پاک کن خیس ، گوشه های لبم و دماغم و دهنم رو پاک میکرد...خون خشک شده بود... نفس نمیتونستم بکشم چون هم اون لوله رو رد کرده بودن جاش درد میکرد و هم خون توی گلوم و دماغم لخته بسته بود...

خلاصه به هر زجر کشیدنی که بود داداشم جای زخمارو تمیز کرد...دهنم که اصلا باز نمیشد اروم با گوش پاککن باریک میفرستاد داخل و روی دندونامو پاک میکرد...

این قسمت مهم ترین بخشه...سعی کنید حتما حتما همکاری کنید... حتما داخل دماغتون رو دهنتون رو تمیز کنید... که اگه این کارو نکنید از ترس تنگی نفس سکته میکنید :|

یه مقدار خیلی خیلی کم آب ولرم رو داداشم با سرنگ ریخت روی لبم... که ازبین دندونام رد میشد و قورت میدادم که گلوم تمیز شه (اصلا نگران مزه و اینا نباشید نمیفهمین دارین خون قورت میدین یا اب دهنتون)

اما زیاد آب نخورید چون ممکنه بالا بیارید...که خداروشکر من بالا نیاوردم اصلا و فقط حجم توی دهنم بیرون میریخت ..(خیلی چندش وارد دارم میگم؟؟؟  )

نکته ی خیلی مهم : تا میتونید آب آناناس بخورید زخم تون رو زود جوش میده و ورم رو هم خیلی زود میخوابونه

با سرنگ کم کم داداشم آب آناناس خنک رو میریخت تو دهنم و من سعی میکردم با وجود همه ی اون درد گلو و گرفتگی ، قورتش بدم...

نکته ی مهمتر : اگه حساسیت فصلی دارید سعی کنید پنجره رو باز نکنید چون ممکنه عطسه تون بگیره ... سرفه کردن هم یه امر کاملا شایع هستش...فقط به یکی بگید وقتی سرفه تون گرفت دستشو بزاره رو پیشونیتون که خیلی تکون نخورید

+ به هیچ وجه تنهایی هیچ حرکتی نکنید... و بگید کسی دستشو بندازه زیر بدن تون اگه میخواید یکم خستگی در کنید( بیمارستان خفه میکنه آدمو )

این از ماجرای شب اول ، بعد از عمل

۳۰
شهریور

روز بعد از عمل دکترم اومد بالاسرم...گفتش که خیلی قیافت عوض شده و خیلی راضی بود

خودم رو جرئت نمیکردم تو آینه ببینم...بهم گفت نترس حرف بزن و اینا... چندتایی مامان سوال پرسید ازش و رفت...

خداروشکر هیچیییی درد نداشتم... ینی اصلا...فقط فکم سنگین بود و اون همه احتیاط کردن کلافه م کرده بود

راه نفسم کاملا باز شده بود... (البته با کمک دستمال خیس که فرستادم تو بینیم)

گلوم هم خیلی کمتر درد میکرد

خستگی روی تخت بیچاره م کرده بود فقط...هعی دوست داشتم بلند شم... بعدازظهرش سوندی که بهم وصل کرده بودن رو دراوردن و با کمک داداش و مامان یکم تو اتاق راه رفتم ... چند ساعت یه بار بهم آبمیوه میداد داداش... با سرنگ...بعدش هم یه سطل میذاشت زیر دهنم و با سرنگ آب میریخت که دندونام تمیز شه... الهی بگردم که چه چیزایی رو تحمل کرد سر این عمل من :(

بیمارستانی که من بودم چون تازه تاسیس بود همه بخش هاش کامل نبود ، اکثر اتاقاش نو بودن و همینطور اتاق من... خصوصی نبود بیمارستان ولی انتخابش دست خودت بود که توی چه اتاقی باشی که من اتاق یه تخته رو انتخاب کردم که هم خودم راحت باشم هم همراهم... به همین خاطرم با اینکه بخش زنانه بود به حضور داداشم اصلا گیر ندادن و منم با اون راحت تر بودم... چون خودش دردش رو کشیده بود میدونست چی میگم...

اصلا بی قراری و درد نداشتم فقط اینکه هی حالمو میپرسیدن وپیشونیمو بوس میکردن یکم باعث میشد بغضم بگیره :|

شبش داداش گفت که من برگردم تهران؟ با اینکه اصلا دلم نمیخواست از پیشم بره ولی چون مرخصی نداشت و خانومش هم تنها بود قبول کردم گفتم برو ولی فوری اشکم دراومد... :)))) که گفت نگران نباش دوباره میام پیشت

و من تصمیم خودمو گرفتم حالا که داداش نیستش لوس بازی اینا درنیارم و خودم بتونم کارامو انجام بدم...

تنها از رو تخت بلند میشدم... یه دوری میزدم تو اتاق ... چیزی میخواستم میاوردم...اما بازم آجی یا مامان که پیشم بودن با سرنگ میدادن ابمیوه اینارو...که خودم به شدت خسته شدم از این کار بنده خداها چقدر باید معطل من میشدن...

دوشنبه دکتر گفت که فیکس روی سرش رو باز کنید... پرستار باند هارو دراورد و با بتادین اون دوتا بخیه کوچیکی که دو طرف لپم زده بودن رو پاک کرد( بخیه ها خیلی ریزن و بخاطر بستن پیچ های آخر که از تو دهن جا نمیشد از بیرون این کارو کردن... و بعد کشیدنش هم اصلا جاش نمی مونه ) کرم تترا سایکلین بهم داد و گفت بخیه هاتو با اینا نرم کن... 

یکم راحت تر شدم سبک شدم انگار... ولی همچنان نمیتونستم به بغل بخوابم و کلا باید به پشت میخوابیدم که من این کار برام جزو عذاب های روزانه س :)))

روز سه شنبه دکتر اومد گفتش که حالش خوبه و مرخصش کنید... این بیمارستان هم فقط روزای سه شنبه ملاقاتی داشت...گفتم باشه بعد از ملاقات میریم خونه ( دوس داشتم از بچگی خخخ حس خوب و باحالی بود برام بیمارستان بیان ملاقاتت...دیوونم میدونم)

پرستار آنژوکت رو دراورد و راحت شدم...کارای ترخیص رو انجام دادیم و اومدیم بیرون...

جلو دماغم رو با یه دستمال گرفتم که هوای بیرون باعث نشه عطسه م بگیره... یکم نور اذیتم میکرد اما هرجوری بود رسیدیم خونه

اولین کاری که کردم یه دوش گرفتم بدون اینکه سرم بره زیر اب... چون به قول مامان گردش خونت زیاد میشه سرت گرم میشه اذیت میشی...اما بدنمو شستم و کلی سبک شدم...

دکتر بهم دوتا شربت داد فقط... سفالکسین که برای عفونته و ایبوپروفن برای وقتی که درد داشتم... راحت از بین دندونام رد میشن اما ایبوپروفن رو میریزم توی شربت و میخورم...

سرنگ رو کنار گذاشتم..با لیوان یه بار مصرف لبه دار میخورم چون هم سبکه هم اون لبه ش اجازه نمیده بریزه روتون ... انواع آبمیوه ها (بجز اونایی که پالپ دارن) ...هوس قرمه سبزی هم کردم مامان آب خورشتش رو از صافی رد کرد و با قاشق کوچیک اروم میریختم رو لبم و قورتش میدادم... چون موقعیت لبامو هم نمیدونستم کجاس یه آینه کوچیک دستم میگیرم و با این یکی دست غذا رو میریزم تو دهنم.... کلی آب مرغ و ماهیچه خوردم... مرغ و سیب زمینی و هویج و پیاز و حتی فلفل دلمه ای رو مامان جوشوند زردچوبه و نمک زد بدون رب...آسیاب کرد و از صافی هم رد کرد...

عدسی رو آسیاب کرد و توش آب ماهیچه ریخت که خیلی خوشمزه بود... سوپ ورمیشل واسم درست کرد یکم غلیظ بود ولی بعد از آسیاب و صافی میشد قورتش داد

الان دقیقا 5 روز از عملم میگذره...ورم صورتم داره کم و کمتر میشه... زخمای دورلبم خوب شده... ورم لب بالام یکم زیاده که تو ذوقم میزنه

ولی همه میگن قیافت خیلی عوض شده با اینکه از نظر خودم چیزی معلوم نیست فعلا

در روز تقریبا 4 بار میخوابم...که  خب خوبه و باعث میشه وقت زودتر بگذره... یکم نگران دانشگاهمم ...دکتر گفت تا 3 هفته فکت باید با سیم بسته بمونه... حساب کردم 3 هفته میشه موقع تاسوعا و عاشورا و امیدوارم که درش بیاره بتونم حلیم بخورم...و دانشگاه هم برم...

اجازه حموم رفتن ندارم تا دوشنبه که برم بخیه های روی صورتم رو بکشم..بخیه های داخل هم که جذبیه

دهانشویه رو حتما فراموش نکنید... من چون نمیتونم هنوز زبونم رو تکون بدم با سرنگ بافشار دهانشویه رو میریزم رو دندونام...

با برق لب مدام لبم رو نرم میکنم... یه مشکلی که هست موقع خواب زودی دست و پام خواب میره و بیحس میشه که عصبیم کرده...

یکم زبونم سنگینه و گاهی هم فکم میپره...ولی بازم میگم درد اصلا ندارم...البته امروز که یادم رفت شربتم رو بخورم یکم سراغم اومد اما میشه تحملش کرد و با شربت هم سریع رفع شد

راجب هزینه بیمارستان هم بگم که با بستری و همش شدن 6 میلیون و 700

که عمل زیبایی هم حساب کردن و بیمه پسش نداد :|

فعلا که همین... هعی هم خمیازه م میگیره نمیتونم بکشم با دهن بسته :))))))) 

۰۲
مهر

هفته ی پیش همین موقع من تو بیمارستان بودم و داشتم به این فکر میکردم که هفته ی بعد در چه حالی خواهم بود!

و خب...این حال الان من.. سیم ها و براکت هام رفته توی لپم از داخل... و همین باعث میشه خیلی راحت نتونم دهنم رو تکون بدم و باز کنم...

سعی کردم با دست کمی کمک کنم و خب موفق  شدم که دندون های آخرم رو حداقل ببینم...

بسته بودن دائم فکم حوصله م رو سر برده...پایین چونه م یکم گزگز میکنه و قلقلکم میده...

آب و آبمیوه و غذا ( همچنان آبکی بدون حتی یک ذره کوچیک) رو خییییلی راحت تر از قبل میتونم بخورم

فردا برای اولین ویزیت میرم پیش دکتر...نمیدونم قراره چی بشه و چیکار کنه... مثلا معجزه شه بگه قبل عاشورا بیا سیم هاتو باز کنم کش متحرک بذارم برات... کاش بشه خدایا گریه ورمم خیلی خیلی خوابیده... کم کم داره قیافه م معلوم میشه...

بخاطر جراحی فک بالام ، دماغم سربالا شده و کمی کوچیکتر به نظر میادکه به شدت از این جهت ذوق مرگم... نیمرخ دماغم هم فوق العاده شده

کلا بیشتر به فکر دماغمم تا فکم :))))

بعضی وقتا یهویی حس میکنم از گوشه دندون هام یه چیزایی وارد دهنم میشه... مامان میگه لخته ی خونه...اول خیلی اعصابم رو خورد میکرد... یک ساعت و نیم با یه لیوان آب سعی میکردم بیرون بیارمش... اما هیچی به هیچی...بعد سعی میکردم خب قورتش بدم( میدونم خیلی چندشه ولی لازمه بدونید حین جراحی فک و دماغم کلی خون قورت میدین و حواستون نیست پس عادی میشه) اما بازم نمیشد یعنی تا میومدم قورتش بدم تغییر مسیر میداد.... وضع اسف باری داشتم دیشب... انقدر باهاش ور رفتم نوک زبونم بی حس شد... در نهایت سعی کردم به چیز دیگه ای فکر کنم و خوابم برد...

صبحم هیچ خبری ازش نبود...اما امروز غروب دوباره خجالتی

وحشتناک استرس دارم برای فردا...سمت راستم رو نمیتونم باز کنم دندونامو ببینم... به محض اینکه یه ذره این وریش کنم فک بالام زیر دماغم میسوزه و از این میترسم فردا دکتر به زور بازش کنه :(((

امروز سعی کردم کتاب بخونم... ویترای انجام دادم کمی... توصیه : سعی کنید از وسایل الکترونیکی کمتر استفاده کنید... باعث سردردتون میشه ( هرچقدرم معتاد باشید مث من..بازم توی این دوران استفاده از وسایل الکترونیکی واقعا اذیت کننده س)

خوابالودگیم کمتر شده... و خواب رفتن دست و پام هم همینطور

خداروشکر انگار  اثر بیهوشی داره خارج میشه

دیگه اینکه همین... خداکنه فردا خوب بگذره :(

۰۳
مهر

امروز دوشنبه 3 مهر 96

10 روز بعد از جراحی

برای اولین ویزیت بعد از عمل رفتم پیش دکتر...با دیدنم کلی ذوق کرد...انقدر که خودمم ذوق زده شدم... چشاش قلب قلبی شده بود از هیجان :))

میگفت فکت خیلی خوب شده...خودت چیزی حس میکنی؟

گفتم اره دماغم عالی شده...نیمرخم رو نگا کرد و تایید کرد... ازم چندتا عکس با گوشیش انداخت و گفت میخای عکسای حین جراحی تو ببینی؟

گفتم نه ممنون سکته میکنم :)))))))

رو هوا گفتم اقای دکتر فکم باید 3 هفته بسته بمونه؟

گفت چند روز شده الان؟ گفتم 10... گفت اگه اذیت میشی میتونم برات بازش کنم

منو میگییییی در پوست خود نمیگنجیدم...

گفتم که میشه قبل عاشورا برام باز کنین؟ میخام برم کرمانشاه حلیم بخورم...

خلاصه قرار شده که پنجشنبه برم برام بازش کنه...امیدوارم که عقب نیفته

از صبح که برگشتم تا الان هی سعی میکنم آروم آروم دهنم رو باز کنم ...در حدی که بتونم دندونای عقبم رو ببینم... که روز پنجشنبه اذیت نشم

اهان بخیه های روی لپم رو هم کشیدم... یه ذره جاش قرمزه امیدوارم که بعدا نمونه

وضع ورمم خیلی عالی شده اما فک بالام هنوز بیشتر از پایینه ورمش

مامان برام شلیل و سیب رو آب گرفت از صافی رد کرد....انصافا خیلی خوشمزه س

آب مرغ رو هم ریخت توی قرمه سبزی و از صافی رد کرد آب خورشت رو داد خوردم

اولین اقدامم بعد از باز کردن فک حلیم محلیه

دومی هم قطعا شله زرد ...وای دهنم آب افتاد

همین...

فعلا

۲۴
مهر

امروز دقیقا 30 روز گذشته از جراحیم

یادم رفت بیام بنویسم این چند وقت

قبل عاشورا رفتم که سیم های فکم رو دربیاره شدیدا دلم نذری میخاست

قبول کرد و سیم هارو دراورد اما گفت بعد تعطیلات حتما برگرد

اون موقع هنوز فکم بی حس بود به سختی میتونستم حتی تکونش بدم... پنجشنبه که بازش کردم جمعه حس کردم یکم کج شد فکم ولی گفتم شاید بخاطر ورم و بی حسیه

برگشتم رفتم دکتر گفتش که اره چون زود بوده بازکردنش کج شده...ولی جابه جاش کرد و گفت دوباره برات با سیم میبندمش هفته بعد بیا کش میندازم برات

خلاصه سر جمع 3 هفته با سیم بسته بود

تا اینکه هفته پیش برام بازش کرد و بهم کش داد تا ببندم و حتی گفت هرچی دوست داری بخور ولی نرم باشه و گفت که جلو آینه هم با فکت بازی کن تکونش بده و اینا که دیگه به همین حالت خشک نشه

عرضم به حضورتون که... الان برنج و خورشت میتونم بخورم اما لهش میکنم ...چون نمیتونم هنوز بجوعم

و اینکه خودمم یکم میترسم دهنم رو زیاد باز کنم چون اون اخر درد میگیره

اما بگم از قیافم...عاااالی شده اینو هم خودم میگم هم همه کسایی که قیافه قبلم رو دیدن

واقعا عالی شده... دماغم یکمی سربالا شده و کوچیک تر دیده میشه... قوز کوچیکی که بالا دماغم داشت درست شده... گونه هام برجسته شده و صورتمم گرد... یکمی هم لپ دار شدم... رو حالت لبامم تاثیر گذاشته و بهتر شده

البته هنوز ارتودنسی رو دندونامه و خیلی نمیشه تشخیص داد حالت صورتم چجوریه

ولی درکل راضی ام

هنوزم هفته ای یک بار برای ویزیت و چک میرم پیش دکتر... و تا مدت ها این کار رو ادامه خواهم داد تا نتیجه رو بررسی کنه

دکترم هم خیلی راضیه و میگه عمل تمیزی بوده

دیگهههه... کش ها خیلی راحت تر از سیمن... راحت درمیان و حتی مانع حرف زدن هم نمیشه من با همون کش ها تو دانشگاه هم ارائه دادم

فک نکنم دیگه چیزی مونده باشه که بگم...

همین