خاطرات جراحی فک

تجربه های خودم رو از جراحی ای که داشتم مینویسم...برای هرکسی که نیاز به این اطلاعات داره

خاطرات جراحی فک

تجربه های خودم رو از جراحی ای که داشتم مینویسم...برای هرکسی که نیاز به این اطلاعات داره

تو این 5 روز چی گذشت

پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۳۳ ب.ظ

روز بعد از عمل دکترم اومد بالاسرم...گفتش که خیلی قیافت عوض شده و خیلی راضی بود

خودم رو جرئت نمیکردم تو آینه ببینم...بهم گفت نترس حرف بزن و اینا... چندتایی مامان سوال پرسید ازش و رفت...

خداروشکر هیچیییی درد نداشتم... ینی اصلا...فقط فکم سنگین بود و اون همه احتیاط کردن کلافه م کرده بود

راه نفسم کاملا باز شده بود... (البته با کمک دستمال خیس که فرستادم تو بینیم)

گلوم هم خیلی کمتر درد میکرد

خستگی روی تخت بیچاره م کرده بود فقط...هعی دوست داشتم بلند شم... بعدازظهرش سوندی که بهم وصل کرده بودن رو دراوردن و با کمک داداش و مامان یکم تو اتاق راه رفتم ... چند ساعت یه بار بهم آبمیوه میداد داداش... با سرنگ...بعدش هم یه سطل میذاشت زیر دهنم و با سرنگ آب میریخت که دندونام تمیز شه... الهی بگردم که چه چیزایی رو تحمل کرد سر این عمل من :(

بیمارستانی که من بودم چون تازه تاسیس بود همه بخش هاش کامل نبود ، اکثر اتاقاش نو بودن و همینطور اتاق من... خصوصی نبود بیمارستان ولی انتخابش دست خودت بود که توی چه اتاقی باشی که من اتاق یه تخته رو انتخاب کردم که هم خودم راحت باشم هم همراهم... به همین خاطرم با اینکه بخش زنانه بود به حضور داداشم اصلا گیر ندادن و منم با اون راحت تر بودم... چون خودش دردش رو کشیده بود میدونست چی میگم...

اصلا بی قراری و درد نداشتم فقط اینکه هی حالمو میپرسیدن وپیشونیمو بوس میکردن یکم باعث میشد بغضم بگیره :|

شبش داداش گفت که من برگردم تهران؟ با اینکه اصلا دلم نمیخواست از پیشم بره ولی چون مرخصی نداشت و خانومش هم تنها بود قبول کردم گفتم برو ولی فوری اشکم دراومد... :)))) که گفت نگران نباش دوباره میام پیشت

و من تصمیم خودمو گرفتم حالا که داداش نیستش لوس بازی اینا درنیارم و خودم بتونم کارامو انجام بدم...

تنها از رو تخت بلند میشدم... یه دوری میزدم تو اتاق ... چیزی میخواستم میاوردم...اما بازم آجی یا مامان که پیشم بودن با سرنگ میدادن ابمیوه اینارو...که خودم به شدت خسته شدم از این کار بنده خداها چقدر باید معطل من میشدن...

دوشنبه دکتر گفت که فیکس روی سرش رو باز کنید... پرستار باند هارو دراورد و با بتادین اون دوتا بخیه کوچیکی که دو طرف لپم زده بودن رو پاک کرد( بخیه ها خیلی ریزن و بخاطر بستن پیچ های آخر که از تو دهن جا نمیشد از بیرون این کارو کردن... و بعد کشیدنش هم اصلا جاش نمی مونه ) کرم تترا سایکلین بهم داد و گفت بخیه هاتو با اینا نرم کن... 

یکم راحت تر شدم سبک شدم انگار... ولی همچنان نمیتونستم به بغل بخوابم و کلا باید به پشت میخوابیدم که من این کار برام جزو عذاب های روزانه س :)))

روز سه شنبه دکتر اومد گفتش که حالش خوبه و مرخصش کنید... این بیمارستان هم فقط روزای سه شنبه ملاقاتی داشت...گفتم باشه بعد از ملاقات میریم خونه ( دوس داشتم از بچگی خخخ حس خوب و باحالی بود برام بیمارستان بیان ملاقاتت...دیوونم میدونم)

پرستار آنژوکت رو دراورد و راحت شدم...کارای ترخیص رو انجام دادیم و اومدیم بیرون...

جلو دماغم رو با یه دستمال گرفتم که هوای بیرون باعث نشه عطسه م بگیره... یکم نور اذیتم میکرد اما هرجوری بود رسیدیم خونه

اولین کاری که کردم یه دوش گرفتم بدون اینکه سرم بره زیر اب... چون به قول مامان گردش خونت زیاد میشه سرت گرم میشه اذیت میشی...اما بدنمو شستم و کلی سبک شدم...

دکتر بهم دوتا شربت داد فقط... سفالکسین که برای عفونته و ایبوپروفن برای وقتی که درد داشتم... راحت از بین دندونام رد میشن اما ایبوپروفن رو میریزم توی شربت و میخورم...

سرنگ رو کنار گذاشتم..با لیوان یه بار مصرف لبه دار میخورم چون هم سبکه هم اون لبه ش اجازه نمیده بریزه روتون ... انواع آبمیوه ها (بجز اونایی که پالپ دارن) ...هوس قرمه سبزی هم کردم مامان آب خورشتش رو از صافی رد کرد و با قاشق کوچیک اروم میریختم رو لبم و قورتش میدادم... چون موقعیت لبامو هم نمیدونستم کجاس یه آینه کوچیک دستم میگیرم و با این یکی دست غذا رو میریزم تو دهنم.... کلی آب مرغ و ماهیچه خوردم... مرغ و سیب زمینی و هویج و پیاز و حتی فلفل دلمه ای رو مامان جوشوند زردچوبه و نمک زد بدون رب...آسیاب کرد و از صافی هم رد کرد...

عدسی رو آسیاب کرد و توش آب ماهیچه ریخت که خیلی خوشمزه بود... سوپ ورمیشل واسم درست کرد یکم غلیظ بود ولی بعد از آسیاب و صافی میشد قورتش داد

الان دقیقا 5 روز از عملم میگذره...ورم صورتم داره کم و کمتر میشه... زخمای دورلبم خوب شده... ورم لب بالام یکم زیاده که تو ذوقم میزنه

ولی همه میگن قیافت خیلی عوض شده با اینکه از نظر خودم چیزی معلوم نیست فعلا

در روز تقریبا 4 بار میخوابم...که  خب خوبه و باعث میشه وقت زودتر بگذره... یکم نگران دانشگاهمم ...دکتر گفت تا 3 هفته فکت باید با سیم بسته بمونه... حساب کردم 3 هفته میشه موقع تاسوعا و عاشورا و امیدوارم که درش بیاره بتونم حلیم بخورم...و دانشگاه هم برم...

اجازه حموم رفتن ندارم تا دوشنبه که برم بخیه های روی صورتم رو بکشم..بخیه های داخل هم که جذبیه

دهانشویه رو حتما فراموش نکنید... من چون نمیتونم هنوز زبونم رو تکون بدم با سرنگ بافشار دهانشویه رو میریزم رو دندونام...

با برق لب مدام لبم رو نرم میکنم... یه مشکلی که هست موقع خواب زودی دست و پام خواب میره و بیحس میشه که عصبیم کرده...

یکم زبونم سنگینه و گاهی هم فکم میپره...ولی بازم میگم درد اصلا ندارم...البته امروز که یادم رفت شربتم رو بخورم یکم سراغم اومد اما میشه تحملش کرد و با شربت هم سریع رفع شد

راجب هزینه بیمارستان هم بگم که با بستری و همش شدن 6 میلیون و 700

که عمل زیبایی هم حساب کردن و بیمه پسش نداد :|

فعلا که همین... هعی هم خمیازه م میگیره نمیتونم بکشم با دهن بسته :))))))) 

  • zeinab a.m

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی